سلام خوانندهی عزیز. من بامداد هستم و دقیقا ده سالم است.
نقاشی و ساختن را خیلی دوست دارم. به طوریکه گاهی نمیتوانم بینشان انتخاب کنم که کدامیک را انجام بدهم!
من قصههای زیادی توی سرم دارم. قصههای عجیب و غریب و باورنکردنی، قصههای ترسناک، قصههای ماجراجویانه، قصههای بی سر و ته، قصههای جادویی ، قصههای خنده دار و گاهی بیمزه و یک عالمه قصهی جورواجور واقعی و غیر واقعی.
وقتی میخواهم نقاشی کنم، نقطهها ، خطها، شکلها و رنگهایی که در مغزم میدرخشند به من کمک میکنند تا نقاشی بکشم.
نقاشیهای من هم واقعی و هم خیالی هستند. وقتی می خواهم نقاشی بکشم، قلم به دست میگیرم و شروع میکنم.
شهر نقاشی جایی است که من میتوانم در آنجا آزادانه هر چیزی را که دوست دارم نقاشی کنم.
در نقاشی های بامداد داستان و روایت جاری است. رنگها میدرخشند و رهایی و سرخوشی را احساس میکنم. خیال جایگاه ویژهای در آثار او دارد و من عاشق این خیال بافی ها هستم. گاهی با خودم میگویم، چطوری این همه داستان در سر پسرکم پرسه میزند؟